سایه
سایه
در سرزمینی که سایه افراد کوچک همواره بزرگ و بزرگتر میشود ، خورشید در حال غروب کردن است...
روح من قبر را نمی فهمد این قفس ببر را نمی فهمد منطق جبر را نمی فهمد آسمان ابر را نمی فهمد هیچ کس صبر را نمی فهمد قدمت گبررا نمی فهمد روح من قبر را نمی فهمد
خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری لحظه های کاغذی را ، روز و شب تکرار کردن خاطرات بایگانی ، زندگی های ا داری آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پا یین سقفهای سرد و سنگین ، آسمان های اجاری با نگاهی سرشکسته ، چشمهایی پینه بسته خسته از درهای بسته ، خسته از چشم انتظاری صندلی های خمیده ، میزهای صف کشیده خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری عصر جدول های خالی ، پارکهای این حوالی پرسه های بی خیالی ، نیمکت های خماری رونوشت روزها را ، روی هم سنجاق کردم : شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری عاقبت پرونده ام را ، با غبار آرزوها خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری روی میز خالی من ، صفحه ی باز حوادث در ستون تسلیت ها ، نامی از ما یادگاری شاهد مرگ غم انگيز بهارم چه کنم ابر دلتنگم ، اگر زار نبارم چه کنم
نيست ازهيچ طرف راه برون شد زشبم زلف افشان تو گرديده حصارم چه کنم از ازل ايل و تبارم همه عاشق بودند سخت دلبسته ی اين ايل وتبارم چه کنم من کزين فاصله غارت شده ی چشم توام چون به ديدارتو افتد سرو کارم چه کنم يک به يک با مژه هايت دل من مشغول است ميله های قفسم را نشمارم چه کنم ؟! به سلامتی تو، پچ ِ پچ ِ باران را می شنوی؟ عاشقانه هایش را برای تو فرستاده ست!
ما نسل بوسه هاي خياباني هستيم… نسل خوابيدن با اس ام اس… همه برایم دست تکان دادند، اما کم بودند دستانی که تکانم دادند.
در غروب سخت دنيا ياد ياران ميکنم دوش در حلقه ی ما قصه ی گیسوی تو بود تا دل شب سخن از سلسله ی موی تو بود دل که از ناوک مژگان تو در خون می گشت باز مــشـتاق کمان خانه ی ابروی تو بود ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما افتاده در غرقابهای تا خود که داند آشنا گر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شود مرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هوا ای یار ما دلدار ما ای عالم اسرار ما ای یوسف دیدار ما ای رونق بازار ما نک بر دم امسال ما خوش عاشق آمد پار ما ما مفلسانیم و تویی صد گنج و صد دینار ما ای نوش کرده نیش را بیخویش کن باخویش را باخویش کن بیخویش را چیزی بده درویش را تشریف ده عشاق را پرنور کن آفاق را بر زهر زن تریاق را چیزی بده درویش را از حقیقت باز بگشایم دری با تو می گویم حدیث دیگری گفت با الماس در معدن ، زغال ای امین جلوه های لازوال همدمیم و هست و بود ما یکیست در جهان اصل وجود ما یکیست
ذهن من در قراردادی ها
نیشتر می زند به همزادش
زیر شلاق درد خاموشی
«من»در انگیزه ی مسلمانی
زندگی داد می زند: «مُرده»
تویی که این متن رو میخونی
تویی که دلت شکست
ولی مرام داشتی،
تنها موندی....
اما معرفت داشتی....
تو دختری که
تو این روزای سخت
از خیلی از نامردای مرد نما
مقاومتری و محکمتری....
تو پسری که
تو این روزای سخت
از خیلی زن نما های سنگدل
با احساس ترى،
لطیفتری
نه میگم بی خیال
نه میگم خوش باش...
بابت خوردن مهر با ارزش آدم رو پیشونیت
داری بها میپردازی
به نظرت نمی ارزه؟
می ارزه خوبم می ارزه....
به سلامتی تو...
گاه شیشه ی ِ پنجره ی ِ اتاقت را می نوازد…
و برای قدم زدن، می خواندت
برخیز و خویش را از غمی که تا مرگ ِ احساس می بردت، رها ساز
خیس شو در بارانی که روحت را طراوات می دهد
باران، همه بهانه است
موهبتی ست از سوی ِ خدا
گاه، خدا نیز بهانه می کند
و مست می شود
برای بارش ِبوسه هایش
و تا آغوش بکشد تو را
از همه ی ِ آن لرزه گناهانی که سبب ِ اندوهت می شوند آری، سروده ام را بگذار به حساب ِ تب و هذیان
اما باور دار که
آغوش ِ او بسیار بزرگ است
گاهی به پچ پچ های باران گوش کن
نسل درد و دل با غريبه هاي مجازي…
نسل غيرت رو خواهر,روشنفکري رو دختر همسايه…
نسل پول ماهانه,وي پــي ان…
نسل عکسهاي برهــنه بازيگران…
نسل جمله هاي کوروش و شريعتي…
نسل ترس از رقص نور ماشين پليس…
نسل استرس هاي کنکور و سکته هاي خاموش…
نسل تنهايي,نسل سوخته…
يادمان باشد هنگامي که دوباره به جهنم رفتيم مدام بگوييم:
يادش بخير…دنياي ما هم همينجوري بود…
دوست و دست بسیارند ولی "دست دوست" اندک.
دست دوستیت جاودان...
در کوير خشک و سوزان رقص باران ميکنم
زندگي مرگ است و مرگ هم زندگي
پس درود بر مرگ و مرگ بر زندگي . . .
Power By:
LoxBlog.Com |